بلال حبشى
پدر و مادر وى کسانى بودند که از حبشه به حالت اسارت وارد جزیرة العرب شده بودند، بلال که بعدها موذن رسول خدا شد غلام امیه بن خلف بود. امیه ، از دشمنان سرسخت پیشواى بزرگ مسلمانان بود، چون عشیره رسول خدا (ص ) دفاع از حضرت را به عهده گرفته بودند وى براى انتقام غلام تازه مسلمان خود را در ملاء عام شکنجه مى داد، او را در گرمترین روزها با بدن برهنه روى ریگهاى داغ مى خوابانید، سنگ بسیار بزرگ و تفتیده اى را روى سینه او مى نهاد و او را با جمله زیر مخاطب مى ساخت : از بزرگان قریش بود، در روزهایى که حضرت حمزه (ع ) اسلام آورده بود، سراسر محفل قریش را غم و اندوه فرا گرفته بود و سران بیم آن را داشتند که دامنه اسلام بیش از این توسعه بیابد. در آن میان عتبه گفت : من به سوى محمد مى روم و مطالبى را پیشنهاد مى کنم ، شاید او یکى از آنها را پذیرد و دست از این آیین جدید بردارد. سران جمعیت قریش نظر وى را تصویب کردند، لذا او برخاست و به سوى پیامبر (ص ) که در مسجد نشسته بود و او را با جمله هایى ستود، امورى را از قبیل ثروت ، ریاست و طبابت پیشنهاد نمود. هنگامى که سخنان عتبه پایان یافت پیامبر (ص ) فرمود: در حالى که عامه نسبت به خاک کربلا روایت ها را نقل کرده اند و مرحوم امینى نیز در کتاب سیرتنا و سنتنا از چند کتاب معتبر عامه ذکر فرموده است . مرحوم فاضل عراقى در دارالسلام نقل کرده است در سال 1298 هجرى قمرى این معجزه واقع گردیده و در مدارک معتبر موجود است و خلاصه اش آن است که در سال مزبور که نود و چند سال قبل است چند نفر از بحرین جهت زیارت حضرت رضا(ع ) حرکت مى کنند عده اى از اهل اخلاص با زن و بچه به مشهد حضرت رضا مى آیند و مدتى توقف مى نمایند. خرجیشان براى برگشت تمام مى شود تصمیم داشتند از مشهد به کربلا و بعد بصره بیایند و از طریق دریا به وطن خودشان (بحرین ) برگردند حالا چه کنند نمى توانند بمانند و نمى توانند برگردند. متوسل به حضرت رضا(ع ) مى شوند کسى هم به آنها قرض نمى داد تا روز چهاردهم رجب هنگام ظهر مى خواستند دسته جمعى به حرم مشرف شوند یک نفر به آنها گفت شما خیال کربلا ندارید گفتند چرا اما وسیله نداریم گفت من چند قاطر دارم در اختیارتان مى گذارم . گفتند ما خرجى راه نداریم گفت آن را هم مى دهم گفتند مقدارى هم در همین جا بدهکاریم گفت بدهى را نیز مى پردازم . همین امروز عصر درب دروازه سوار شوید. آماده شدند درب دروازه سوار شدند و به راه افتادند این طور که ثبت کرده اند سه ساعت تقریبا حرکت کردند گفت پیاده شوید همین جا نماز بخوانید و شامتان را بخورید من همین جا قاطرها را مى چرانم و قدرى استراحت مى کنم . مسافرین پیاده شدند و کارشان را کردند مدتى گذشت خبرى از آن شخص و قاطرهایش نشد. ناراحت شدند مردها این طرف و آن طرف گشتند شب مهتابى است لکن هیچ اثرى از آن شخص و قاطرها نیست گفتند کلاه سر ما گذاشته چه کنیم ؟ هوا روشن شد نمازشان را خواندند این طور تصمیم گرفتند که سه ساعت راه که بیشتر نیامده اند به مشهد برمى گردند تا در بیابان نمیرند. بارشان را بستند حرکت کردند مقدارى که رفتند چشمشان به نخل افتاد نخلستان کجا خراسان کجا! چشمشان به یک نفر عرب افتاد تعجب کردند لباس عربى اینجا؟! پرسیدند اینجا کجاست ؟ گفت : کاظمین است . تعجب کردند پیشتر آمدند چشمشان به دو گنبد مطهر موسى بن جعفر و جوادالائمه افتاد شوق عجیبى پیدا کردند ضجه کنان وارد حرم شریف مى شوند مردم خبردار مى گردند و این قضیه تاریخى از مسلمات است .
دست از تو برنمى دارم تا این که به همین حالت جان بسپارى ، یا از اعتقاد به خداى محمد برگردى و لات و عزى را پرستش کنى ولى بلال در برابر آن همه شکنجه ، گفتار او را با دو کلمه که روشنگر پایه استقامت او بود پاسخ مى داد و مى گفت : احد احد یعنى خدا یکى است ، خدا یکى است ، و هرگز به آیین شرک و بت پرستى ایمان ندارم . استقامت این غلام سیاه که در دست سنگدلى اسیر بود، مورد اعجاب دیگران واقع گشت . حتى ورقه بن نوفل دانشمند مسیحى عرب بر وضع رقت بار بلال گریست و به امیه گفت : به خدا سوگند هرگاه او را با این وضع بکشید من قبر او را زیارتگاه خواهم ساخت . گاهى امیه شدت عمل بیشترى نشان میداد، ریسمانى به گردن بلال مى افکند و به دست بچه ها مى داد، تا او را در کوچه ها بگردانند.
در جنگ بدر نخستین جنگ اسلام و کفر، امیه با فرزندش اسیر شدند، برخى از مسلمانان به کشتن امیه راءى نمى دادند، ولى بلال مى گفت : او پیشواى کفر است ، باید کشته شود و بر اثر اصرار او پدر و پسر به کیفر اعمال ظالمانه خود رسیدند و هر دو کشته شدند.
و بعدها بلال حبشى مؤ ذن رسول خدا شد، پیامبر (ص ) از این طریق مى خواست به مردم بفهماند که در دین اسلام فضیلت و برترى انسان نسبت به دیگر انسانها بستگى به تقواى انسان نه مال و ثروت ، دارد نه قومیت ، رنگ و نژاد.
بلال حبشى به خاطر برترى در ایمان و تقوى نسبت به بعضى دیگر از مسلمین ، به عنوان مؤ ذن پیامبر اکرم (ص ) انتخاب شد، با وجودى که چهره او سیاه و لکنت زبان هم داشت .
عتبه بن ربیعه
آیا سخنان تو پایان پذیرفت ؟ عرض کرد بلى . پیامبر به او فرمود: این آیات را گوش ده که پاسخ تمام پرسشهاى تو است :
بسم الله الرحمن الرحیم
حم تنزیل من الرحمان الرحیم کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا لقوم یعلمون بشیرا و نذیرا فاعرض اکثرهم فهم لا یسمعون . سوره فصلت آیه 1.
به نام خداى رحمان و رحیم ، حا میم ، این کتاب از جانب خداى بخشنده و مهربان نازل گردیده است که آیه هاى آن براى گروهى که دانا هستند توضیح داده شده است . قرآنى است عربى بشارت دهنده و ترساننده است اما بیشتر آنها روى گردانیده اند و گوش نمى دهند. پیامبر (ص ) آیاتى چند از این سوره خواند، وقتى به آیه سى و هفتم رسید، سجده کرد، پس از سجده رو به عتبه کرد و فرمود: از ابا ولید، پیام خدا را شنیدى ؟ عتبه به قدرى مسحور و مجذوب کلام خدا شده بود در حالى که دستهاى خود را پشت سر نهاده و بر آنها تکیه زده بود، مدتى به همین حالت بر روى پیامبر (ص ) نظارت نمود، گویا قدرت سخن گفتن از او سلب شده بود سپس از جاى خود برخاست و مرکز قریش را پیش گرفت ، سران قریش ، از وضع و قیافه او احساس کردند که وى تحت تاءثیر کلام محمد (ص ) واقع شده و با حالت انکسار تؤ ام با شکستگى بازگشته است . عتبه گفت : به خدا سوگند کلامى از محمد شنیدم که تاکنون از کسى نشنیده بودم .
والله ما هو بالشعر و لا بالسحر و لا بالکهانة : به خدا قسم ، کلام محمد (ص ) نه شعر است ، نه سحر و نه کهانت . من چنین صلاح مى بینم که او را رها کنیم تا در میان قبایل تبلیغ کند، هرگاه پیروز گردد و ملک ریاست سلطنتى بدست آورد از افتخارات شما محسوب مى گردد و شما را نیز در آن خطى است و اگر در آن میان مغلوب گردد دیگران او را کشته اند و شما را نیز راحت نموده اند. قریش ، سخن و راءى عتبه را به باد مسخره گرفتند و گفتند: عتبه مسحور کلام محمد (ص ) واقع شده است .
رسول خدا در خانه ام سلمه
روزى رسول خدا (ص ) در خانه ام سلمه بود و به او فرمود من مى خواهم قدرى استراحت کنم کسى وارد نشود. رسول خدا (ص ) استراحت فرمود و ام سلمه درب حجره نشسته بود که اگر کسى بخواهد وارد شود مانع شود. ناگهان حسین (ع ) آمد ام سلمه نتوانست جلویش را بگیرد و بر رسول خدا وارد شد. ام سلمه خواست عذر بیاورد که یا رسول الله (ص ) من نتوانستم از حسین جلوگیرى نمایم که رسول خدا (ص ) فرمود حسین نور چشم من است یعنى حسین (ع ) استثناء است آمدنش مانعى نداشت آن وقت حسین (ع ) را در دامنش نشانید و گریه کرد. ام سلمه پرسید یا رسول الله چرا گریه مى کنید؟ پیغمبر جریان آینده حسین را فرمود. یکى از مجالس عزادارى پیغمبر (ص ) براى حسین همین مجلس است چند مرتبه در خانه عایشه و چند مرتبه هم در خانه ام سلمه بود که در کتب عامه نقل کرده اند.
واقعه اى شگفت انگیز از زائرین مشهد
شیطان : نخستین کسى بود که بعضى کارها را مرتکب شد و پیش از او کسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از این قراراند:
- اولین کسى که قیاس نمود و خود را از حضرت آدم علیه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت : من از آتشم و او از خاک در حالى که آتش از خاک بالاتر است .(2)
- اولین کسى که در پیشگاه با عظمت الهى تکبر نمود و به دستور خالق خود عمل نکرد.(3)
- اولین کسى که که معصیت و نافرمانى خدا را کرد و آشکارا با او مخالفت نمود.
- اولین کسى که به دروغ گفت : خدا گفته از این درخت نخورید، چون درخت جاوید است و اگر کسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شریک مى شود.(4)
- اولین کسى که که قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصیحت مى کنم .(5)
- اولین کسى که نماز خواند و یک رکعت آن چهار هزار سال طول کشید.(6)
- اولین کسى که منبر رفت و براى ملائکه سخنرانى و صحبت کرد.
- اولین کسى که که به خدا مشرک شد.
- اولین کسى که که غنا و آواز خواند، همان زمانى که آدم علیه السلام از درخت نهى شده خورد.(7)
- اولین کسى که از خوشحالى سرود خواند و آن هنگامى بود که آدم به زمین آمد.
- اولین کسى که نوحه خواند و گریست ؛ چون او را به زمین فرستادند، به یاد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گریه کرد.
- اولین کسى که لواط کرد(8) چون زمانى که به میان قوم لوط آمد خود را در اختیار آنان قرار داد تا با او لواط کنند.
- اولین کسى که دستور ساختن منجنیق را داد تا حضرت ابراهیم علیه السلام را با آن در آتش اندازند.
- اولین کسى که دستور ساختن حمام را در زمان حضرت سیلمان علیه السلام داد تا نظافت کنند.
- اولین کسى که ساختن نوره را در زمان حضرت سلیمان داد، براى این که موهاى اضافى پاى بلقیس پادشاه سبا را از زمین ببرند.(9)
- اولین کسى که دستور ساختن شیشه را داد تا حضرت سلیمان علیه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقیس را آزمایش کند.(10)
- اولین کسى که دستور ساختن صابون را داد تا مردم بدن و لباس خود را بشویند.
- اولین کسى که دستور ساختن آسیاب را داد تا مردم گندم هاى خود را آرد کنند.
- اولین کسى که با ابوبکر بیعت کرد تا مردم را منحرف کند و از مسیر حق برگرداند.(11)
- اولین کسى که خدا را در آسمان ها پرستید.
- اولین کسى که عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!
- اولین کسى که به خداى خود اعتراض کرد.
- اولین کسى که شبیه شدن به دیگران را مطرح و مردم را به آن تشویق کرد.(12)
- اولین کسى که که سحر و جادو کرد و آن دو را به مردم یاد داد.(13)
- اولین کسى که ساز درست کرد و خود، آن را نواخت .
- اولین کسى که براى زیبایى ، زلف گذاشت .(14)
- اولین کسى که براى مخالفت با پیامبران ریش خود را تراشید.
- اولین کسى که براى مست شدن مردم ، شراب درست کرد.
- اولین کسى که ساختن آلات لهو و لعب و موسیقى را به قابیل آموخت .
- اولین کسى که وقتى وارد جهنم مى شود، خطبه مى خواند.
- اولین کسى که مکر و حیله و خدعه نمود.
- اولین کسى که نقاشى کرد و چهره کشید.(15)
- اولین کسى که آتش حسدش شعله ور شد.(16)
- اولین کسى که به ناحق مخاصمه و جدال کرد.
- اولین کسى که خداى تعالى به او لعنت نمود(17) و از ناراحتى فریاد کشید.
- اولین کسى که به خدا کفر ورزید.(18)
- اولین کسى که گریه دروغى نمود.(19)
- اولین کسى که عبادت و خلقت خود را ستود.
- اولین کسى که صورت هاى مجسمه و بت را ساخت .(20)
- اولین کسى که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل او را لعنت کردند.
- اولین کسى که از ترس ملائکه فرار کرد و خود را مخفى نمود.
- اولین کسى که دستور مساحقه داد. امام باقر علیه السلام فرمود: (وقتى خواسته ابلیس در قوم لوط عملى شد، خود را به صورت زن در آورد و سراغ زنان آمد و گفت : آیا مردان شما با هم لواط مى کنند؟ در جواب گفتند: آرى . دستور داد شما نیز با هم مساحقه کنید).(21)
ثبت نام اتوماتیک در طرح گل نرگس پنج طرح ختم صلوات گل نرگس پنج - سال 1389 به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان مهدی موعود عج الله
|
دانلود ترجمه ی گویای قرآن کریم
ای مهدی زمان(عج)،قلبم معراج ابدی عشق تو خواهد ماند.من با تو به روزهای همیشه سبز آرزو خواهم رسید.کودکی و لبخند های بی ریایم را به یاد می آورم.امروز،من غریبه ای هستم در کوچه پس کوچه های اضطراب و انتظار.تو سوار بر کالسکه زرین مهر می آیی و هنگام آمدنت رخش تو بال گشودن را آغاز می کند.هوای دلم همیشه شرجی است.تو در متن زیبا ترین واژه ها می درخشی.کسی که معنای زیستن را به من بخشیده است،تویی.دلم می خواهد وقتی که می آیی،سبدی از نیلوفران بازیگوش را نثار پایت کنم.من فقط صدای گام های تو را می شنوم.نسیم در نی لبک چوبی اش می نوازد.عطر خزه های دریایی همه جا منتشر می شود باید به امید روزی بمانم که آفتاب از مغرب بتابد.تو در رستاخیز کلمات هم نمی گنجی.بمان تا دریاها را به ما ببخشی.از سر انگشتانت برکت می بارد،عشق می بارد و من از شوق پرنده شدن دلم آرام ندارد،در خلوت تنهایی ام،به تنهایی خود و امیدم به تنهاترین تنهایان است.در سکوت شبهای مهتابی ،آن گاه که روزنه افکارم متوجه توست،می بینم عشق را برای عده ای معنا نکرده اند و هیچ آشنایی نیست که آیینه باشد.باید بیاندیشیم،آن تنها ترین تنها را بشناسیم،به سوی خدا نماز بریم و عاجزانه سر آمدن دوران انتظارمان را از او بخواهیم.
اللّهم عجل لولیک الفرج