دوشنبه 88 تیر 22 , ساعت 11:48 عصر
بنام تنها رفیق
فراموشت نکرد ایزد در آن حال/که بودی نطفه ای مدفون و مدهوش
روانت داد و طبع و عقل و ادراک / جمال و نطق و رأی و فکرت و هوش
ده انگشتت مرتب کرد بر کف / دو بازویت مرتب ساخت بر دوش
کنون پنداری ای ناچیز همت / که خواهد کردنت روزی فراموش
فراموشت نکرد ایزد در آن حال/که بودی نطفه ای مدفون و مدهوش
روانت داد و طبع و عقل و ادراک / جمال و نطق و رأی و فکرت و هوش
ده انگشتت مرتب کرد بر کف / دو بازویت مرتب ساخت بر دوش
کنون پنداری ای ناچیز همت / که خواهد کردنت روزی فراموش
پاورقی:
دو سه بار که داشتم خسته میشدم چشم به این شعر افتاده و بیت آخرش رو که خوندم مطمئن شدم خدا هوا مو داره و یه روح تازه گرفتم.
دو سه بار که داشتم خسته میشدم چشم به این شعر افتاده و بیت آخرش رو که خوندم مطمئن شدم خدا هوا مو داره و یه روح تازه گرفتم.
نوشته شده توسط مهدی | نظرات دیگران [ نظر]