سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در باره کسانى که از جنگ در کنار او کناره جستند ، فرمود : ] حق را خوار کردند و باطل را یار نشدند . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 88 تیر 25 , ساعت 1:42 عصر

 

 

داستان گریستن درویشی بر سید الشهدا (ع)

 

 

به نقل از کتاب بازار مکافات ،عمل نوشته : مجتبی بلوچیان

 

 

« درنجف اشرف، ساباط وکوچه مسقفی به نام طاق آقا علی درویش بود که در آن مردی بود فقیر ودرویش مسلک، به نام آقا علی که مردم را آزار می کرد، مَتَلک می گفت ومردم از اودوری وفرار می کردند مخصوصاً روحانیون که غالبا از آنجا عبور نمی کردند که از شرّ وآزار اودر امان باشند.

پس یکی از منبریهای معروف نجف که در ایام عاشورا مجالس بسیاری داشت، ناخودآگاه بطا ق آقا علی مذکور می رسد؛ در شب عاشورا وبه واسطه داشتن مجالس زیاد، تند وسریع می رفته که آقاعلیِ مزبور، جلویش را گرفته می گوید: به این سرعت کجا می روی؟ می گوید: روضه دارم ، می روم که به روضه هایم برسم. می گوید: بیا اینجا روضه بخوان، می گوید:

آقا علی بگذار بروم، شوخی نکن اذیّت نکن، می گوید: نه شوخی می کنم ونه اذیت. بیا یک روضه هم اینجا بخوان. می گوید: برای کی روضه بخوانم؟ می گوید: برای من ! مگر من آدم نیستم مگر من مسلمان و شیعه نیستم.

آقای منبری می گوید: چرا ولی ما منبری ها تا منبر نباشد، روضه نمی خوانیم. فوراً آقا علی به حالت سجده خم شد ومی گوید : بیا این هم منبر ، بنشین بر پشت من وروضه بخوان! آقا گفت: من چون عجله داشتم ومی خواستم از دست آقا علی خلاص شوم وبه منبرها وروضه هایم برسم فوراً بر پشت او نشسته وگفتم:

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یا مظلوم یاحسین ودیدم آقا علی به شدت گریه می کندوصدای گریه او بلند بود؛ پس از چند جمله مصیبت وروضه خواندن بر خاستم وخداحافظی کرده وبشتاب دور شدم ورفتم وپس از دوسه روزاز عاشورا ، یکی از فضلا را دیدم وبه من گفت:

خبرداری؟ گفتم نه. گفت آقا علیِ درویش مُرد. گفتم الحمدلله خوب شد مردم از شر او راحت شدند . گفت: پس خبر نداری ، آقا علی آمرزیده شده!! گفتم: چطور؟ گفت : در خواب دیدم ، وارد صحن مطهر شدم  ودیدم آقا امیرالمومنین  (ع) در ایوان ایستاده اند؛ پس دیدم جنازه را آوردندوخواستنددرصحن دفن کنند ؛ حضرت امیر(ع) اجازه ندادوفرمود: ببرید این را. خواستند ببرند از صحن بیرون که ناگهان دیدم : حضرت سید الشهدا(ع) بشتاب وارد صحن شده وآمدند جلوی ایوان، در مقابل پدر بزرگوارش علی (ع) ایستاده وعرض کردند: پدر اجازه دهید که این باشد! فرمودند: پسرم این نباید اینجا باشد.

پس دیدم امام حسین (ع) یک قدم جلوتر آمده وگفتند: پدر جان آیاسوزانیدن منبر من جایز است؟! دیدم امیر امؤمنان (ع) اشک از دیدگان پر فروغش جاری شده وفرمودند : نه پسرم، سوزانیدن منبر تو جایز نیست؛ برگردانید آقا علی را ونفهمیدم موضوع منبر چیست؟ وپرسیدم این کیست؟ گفتند: آقا علی درویش است. پس آقای منبری نجف بسیار گریسته وگفت: خوابت درست وموضوع منبر هم درست است .آقا علی شب عاشورا برای من منبر شد ومن بر گردة اونشسته ، روضه خواندم برای او.»

 

 

 

ای کریمی که از خزانة غیب

گبر وترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

توکه با دشمن این نظر داری

 

 

            من غم ومهر حسین، با شیر، از مادر گرفتم

                                                                                روز اول کامدم، دستور تا آخر گرفتم

             برمشام جان زدم یک قطره از بوی حسینی

                                                                         سبقت از مشک و گلاب ونافه و عنبر گرفتم

 

 

                    بجز حسین مرا ملجأ وپناهی نیست

                                                              در این عقیده یقین دارم اشتباهی نیست

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ