سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیم از خدا، کلید هر حکمتی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 88 تیر 22 , ساعت 11:48 عصر

میلاد با سعادت بانوی دو عالم ،

ام ابیهای پیامبر دل ها ، یار و همراه ولی الله ، مادر مهربانی ها ،

حضرت فاطمه الزهرا (س) بر همگان مبارک و خجسته باد .

 

زندگی را پیدا کرده ام در صداقت کلامی که صدایش می کنم :

                                                                                   مادر ...

***

با یاد و نام خالق زیبای مهر ..

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن ،

در بهشت آرزو ره یافتن ،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :    

                                                        لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

                                                               (شعر مادر از فریدون مشیری)


دوشنبه 88 تیر 22 , ساعت 11:48 عصر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

والعصر
قسم به زمان
ان الانسان لفی خسر
همانا انسان در زیان و ضرر به سر میبرد
الا الذین آمنوا و عملوا الصاحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
جز کسانی که ایمان آورده کارهای نیک انجام دادند و یکدیگر را به راستی و پایداری سفارش کردند

و از تو می پرسند که با زمانِ خود چه کردی؟

دوشنبه 88 تیر 22 , ساعت 11:48 عصر
بنام گوهر مقصود
در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ،
تو هر چه اوج می گیری کوچکتر می شوی.

دوشنبه 88 تیر 22 , ساعت 11:48 عصر
بنام مهربانتر از مادر

آیا طفلی را دیده ای که در آغوش مادر تقلا میکند چون چیزی دل کوچکش را آزرده است؟ هرچه مادر میکند تا او را آرام کند، بیهوده است چون تقلای طفل از قدرت درکش عظیم تر
است. اما لحظه ای هم فرا میرسد که عشق مادر از وجود کوچک بیرونی طفل به
درون نفوذ کرده، به قلب کودک می نشیند. اکنون تقلای او پایان می گیرد.
آنگاه می گذارد تا عشق گرم و لطیف مادر به درونش راه یابد.
پس با تو میگویم که در آغوش گرفتن خدا به معنی دست شستن از نظریات کاذب و دیدن همه به چشم عشق است.

برگرفته از کتاب بیگانه ای بر لب رودخانه

دوشنبه 88 تیر 22 , ساعت 11:48 عصر
بنام ایزد منان

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار
پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید .
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر
داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه
بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و
تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار
به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است
مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است
که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب
داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی
زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی
روی تابلوی او خوانده می شد: ـ

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! ـ

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ